ببذل رام توان کرد ساده لوحان را
عجب مدار گر آئینه را بزر گیرند
---
گردد اگر برشته ز گرمی عجب مدار
هر کس که سایه پرور هندوستان بود
---
ز چشم ناوک انداز تو دارد وعدهٔ زخمی
باین امید آهو خون خود را مشک میسازد
---
حساب روز و شب هجر را چه می پرسی
که روز نامهٔ ما چون سیاههٔ شب بود
---
صد میکده را رنگ بهر گوشه توان ریخت
زان سرمه که از چشم سیه مست تو افتاد
---
رود فصل بهار از دست، بلبل
بجای آشیان گلدستهٔ بلند
---
بکارگاه تماشا نقاب روی تو را
ز تار شعشعهٔ آفتاب می بافند
---
عیش از میان رمیده بنوعیکه در بهار
دیوانه هم بسیر گلستان نمی رود غنی کشمیری
عجب مدار گر آئینه را بزر گیرند
---
گردد اگر برشته ز گرمی عجب مدار
هر کس که سایه پرور هندوستان بود
---
ز چشم ناوک انداز تو دارد وعدهٔ زخمی
باین امید آهو خون خود را مشک میسازد
---
حساب روز و شب هجر را چه می پرسی
که روز نامهٔ ما چون سیاههٔ شب بود
---
صد میکده را رنگ بهر گوشه توان ریخت
زان سرمه که از چشم سیه مست تو افتاد
---
رود فصل بهار از دست، بلبل
بجای آشیان گلدستهٔ بلند
---
بکارگاه تماشا نقاب روی تو را
ز تار شعشعهٔ آفتاب می بافند
---
عیش از میان رمیده بنوعیکه در بهار
دیوانه هم بسیر گلستان نمی رود غنی کشمیری
نویسنده: رضا قهرمانی
