حکیمانه
ادبیات ایران و جهان
از دَرِ دوست چون کشَم پای که نیست مُمکنم
دستِ بلای عشق او، سخت گرفته دامنم
آنکه به یک نگه رُبود از کف من قرار دل
دست نمیدهد که جان نیز به پایش افگنم
از پی قتل من اگر تیغ کشیده از کمر
هست ز جان عزیزتر، گر چه به خون کشد تنم
بی ثمر است ار دهد شیخ ز عشق توبه ام
نیست میسّرم تُرا بینم و توبه نشکنم
گشت به این امید طی عمر عزیز من که کی
مَی خورم و، ز شوق هی بوسه بر آن دهن زنم؟
وه! که رسید جان به لب در طلب تو روز و شب
میدوَم و نشد سبب بیهُده جهد کردنم
کویِ توام شد ار وطن، نیست به اختیار من
آن سر زلف پُر شکن، گشته طناب گردنم
گر همه عضو عضوِ ناهید کُنی ز هم جدا
دست نمیکنم رها، باز دَم از تو میزنم  ناهید همدانی

نویسنده: رضا قهرمانی

Google

.: Weblog Themes By Blog Skin :.