حکیمانه
ادبیات ایران و جهان
معطر است دماغم ز خوردن صهبا
مگر پیاله ام امشب سفال ریحان بود
---
ز نقد بی نیازی کیسهٔ او چنان پر شد
که از دست کسی چیزی بجز ناخن نمیگردد
---
خال رویش زیر برقع صید داها میکند
در زمین حسن نتوان دانهٔ بیدام دید
---
مرید خضر توان شد که با حیات ابد
تن از حجاب باظهار زندگی ندهد
---
ای دل آگاه شبها پاسبان خویش باش
یک نفس غافل مشو از خود که خوابت میبرد
---
در جوانی بطرب کوش که ای موی سیاه
شب عیش است و در افسانه بسر نتوان کرد
---
بود گویا طفل نو رفتار شعر تازه ام
کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد
---
دید چون پروانه را در خلوت فانوس رفت
شمع در بازار خوبی خوش دکانی گرم کرد  غنی کشمیری

نویسنده: رضا قهرمانی

Google

.: Weblog Themes By Blog Skin :.